چهار شمع به آرامی می سوختند، محیط آن قدر
ساکت بود که می شد صدای صحبت آنها را شنید.اولین شمع گفت: � من صلح هستم، هیچ کس
نمی تواند مرا همیشه روشن نگه دارد. فکر می کنم که به زودی خاموش شوم. هنوز حرف
شمع صلح تمام نشده بود که شعله آن کم و بعد خاموش شد. �
شمع دوم گفت: ...
� من ایمان هستم،
واقعا انگار کسی به من نیازی ندارد برای همین من دیگر رعبتی ندارم که بیشتر از این
روشن بمانم . � حرف شمع ایمان که تمام شد ،نسیم ملایمی وزیدو آن را خاموش کرد.
وقتی نوبت به سومین شمع رسید با اندوه کفت: � من عشق هستم توانایی آن را ندارم که
روشن بمانم، چون مردم مرا به کناری انداخته اند و اهمیتم را نمی فهمند، آها حتی
فراموش کرده اند که به نزدیکترین کسان خود محبت کنند و عشق بورزند. � پس شمع عشق
هم بی درنگ خاموش شد . کودکی وارد اتاق شد و دید که سه شمع دیگر نمی سوزند. او
گفت: � شما که می خواستید تا آخرین لحظه روشن بمانید، پس چرا دیگر نمی سوزید؟�
چهارمین شمع گفت: � نگران نباشد، تا وقتی من روشن هستم، به کمک هم می توانیم شمع
های دیگر را روشن کنیم. من امید هستم. � چشمان کودک درخشید، شمع امید را برداشت و
بقیه شمع ها را روشن کرد.
بنابر این شعله امید هرگز نباید خاموش شود. ما باید همیشه امید و ایمان و صلح و
عشق را در وجود خود حفظ کنیم
هرگز به دیگران اجازه نده قلم خودخواهی دست بگیرند دفتر سرنوشت
را ورق زنند خاطراتت را پاک کنند و در پایانش بنویسند قسمت نبود .
17318 بازدید
17 بازدید امروز
9 بازدید دیروز
54 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian